تا پا به سر از عشق ،تنفُر بودم
درگیر ِ دلم ،بند ِ تحجُر بودم
مجبور شدم بسوزم از آتش ِ تو
آن لحظه که چون شمع ، تصوُر بودم
از خانه ی زیبا ی من و آغوشم
رخت بر بست ، حیا ، کاش که آجر بودم
آن وقت نشد، نوبتِ اشک ِ تمساح
دیدی که نه آنم که در آخور بودم
حالا که دلم شکست ، این است دعا
ای کاش کمی ،اهل ِ تدبُر بودم
...