⬆ برای انتخاب دیکشنری یا لغتنامه، اینجا را کلیک کنید. |
98 1566 100 1
معنی: فهرست، جدول، میز، سفره، کوهمیز، لیست، لوح، مطرح کردن، از دستور خارج کردن، روی میز گذاشتن، در فهرست نوشتن
معانی دیگر: خوراک روی میز، خوان، مجموعه ی قوانین (به ویژه اگر بر لوحه نوشته شده باشد)، (جلسه ی) مذاکرات، گروه، اشخاص دور میز، زیج، زیگ، فهرست خلاصه، کوته واره، وابسته به میز، میزی، میز شکل، مسطح، تخت، هموار، روی میز قرار دادن، بر سفره چیدن، (امریکا- لایحه یا پیشنهاد و غیره) به بعد موکول کردن، از مطرح سازی خودداری کردن، مسکوت گذاشتن، (انگلیس) پیشنهاد کردن، (در اصل) لوح، سنگ لوح، صفحه ی فلزی یا سنگی یا چوبی (که روی آن می نگاشتند)، لوحه، رجوع شود به: tabular، درمجلس از دستور خارج کردن، معوق گذاردن
بررسی کلمه table
اسم ( noun )
عبارات: turn the tables on
• (1) تعریف: an article of furniture, usu. with a flat, horizontal top and supported by one or more vertical legs.
• مشابه: card table, coffee table, desk, pool table, worktable
• (2) تعریف: such an article of furniture on which meals are served.
• مشابه: counter
• (3) تعریف: the company of persons seated around a table.
• مشابه: group, party
- Loud voices were heard from the next table.
[ترجمه ترگمان] صداهای بلند از میز مجاور شنیده میشد
[ترجمه گوگل] صدای بلند از جدول بعدی شنیده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a flat area or surface.
• مترادف: plane
• مشابه: flat, level, platform
• (5) تعریف: a plateau; tableland.
• مترادف: flat, plateau, tableland
• مشابه: butte, mesa
• (6) تعریف: an orderly arrangement of information, often made up of rows and columns.
• مترادف: chart
• مشابه: list, schema
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tables, tabling, tabled
• (1) ...
واژه table در جمله های نمونه
1. table knife
چاقو یا کارد غذاخوری
2. table of contents
فهرست مندرجات
3. table of weights and measures
جدول اوزان و مقیاسات
4. table reef
آبستگ تخت
5. table rock
تخت سنگ،تخته سنگ
6. table salt
نمک روی میز
7. a table lamp
چراغ میز
8. a table with a rippled surface
میز با سطح موجدار
9. a table with a smooth shining top
میزی با سطح صاف و براق
10. a table with jointed legs
میزی با پایههای تاشو (خمشونده)
11. butterfly table
میز پروانهای،میز گرد و تا شو
12. multiplication table
جدول ضرب
13. periodic table of elements
جدول تناوبی عناصر،جدول مندلیف
14. step table
میز پله پله
15. the table had a secret drawer
میز دارای یک کشو نهفته بود.
...
مترادف table
فهرست (اسم)
index , file , roll , list , inventory , schedule , registry , table , catalog , repertory , roster , concordance
جدول (اسم)
curb , list , schedule , tableau , table , chart , diagram
میز (اسم)
table , desk
سفره (اسم)
table , tablecloth , substrate , table linen
کوهمیز (اسم)
table
لیست (اسم)
table
لوح (اسم)
plate , tablet , bred , table
مطرح کردن (فعل)
consider , debate , moot , discuss , table , bring up , propound , expose to discussion
از دستور خارج کردن (فعل)
table
روی میز گذاشتن (فعل)
table
در فهرست نوشتن (فعل)
table , enlist
معنی عبارات مرتبط با table به فارسی
سفره، رومیزی
مقایسه کننده نوارها
خوراک رسمی و روزانه مهمانخانه خوراک رسمی و روزانه مهمانخانه
قسمتی از میزکه خوابانیده یا بلندمی شود
(در رستوران و کاباره و غیره) میز خود را رها کردن و به میز دیگران سر زدن، از این میز به آن میز رفتن
جلگه بلند، جلگه مرتفع، فلات، سینی، ورقه فلزی
رومیزی و دستمال سفره (پارچه های سرمیز)، دستمال سفره
مراجعه به جدول
فوق العاده ای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشدداده میشود
اره ی میزی، اره ی صفحه ای
قاشق سوپ خوری
مقدار یک قاشق سوپخوری
صحبت سرمیز، حرف سر سفره، گفتگوی خودمانی، صحبتهای خصوصی و غیر رسمی در سر میز غذا، مفاوضه
پینگ پنگ، تنیس روی میز، بازی پینگ پنگ
...
معنی table در دیکشنری تخصصی
table
[عمران و معماری] جدول
[کامپیوتر] جدول - آرایشی از داده ها در یک پایگاه داده که هر ردیف آن رابطه ای را میان اقلام درون آن ردیف تعریف می کند. - طرح کردن؛ میز جدول
[برق و الکترونیک] جدول - جدول جمع آوری داده ها ، به شکلیی که هر مورد به طور منحصر به فرد با برچسب یا موقعیت نسبی آن در مکانی در کامپیوتر شناسایی می شود .
[نساجی] جدول - میز
[ریاضیات] فهرست، میز، جدول
[آمار] جدول
[نفت] بست گذاری سکوی دوار
[نساجی] رو میزی - پارچه رو میزی
[زمین شناسی] زهکش جانبی
[عمران و معماری] قالببندی میزی
[معدن] جکهای سکو (حفر چاه و تونل)
[عمران و معماری] زمین هموار و مسطح
[زمین شناسی] زمین هموار و مسطح
[آب و خاک] زمین های مرتفع مسطح، فلات
[کامپیوتر] جستجوی جدول ؛ مراجعه به جدول
[کامپیوتر] جدول اولیاامور
[ریاضیات] جدول توزیع
[ریاضیات] جدول توزیع کمیت های تصادفی
...
معنی کلمه table به انگلیسی
table
• piece of furniture comprised of a large flat surface supported by one or more legs; meal, food placed on a table; list of information arranged in columns and rows, chart; flat surface; plateau, flat area of land at the top of a hill
• place on a table; enter information into a chart or table; postpone, set aside for future consideration
• a table is a piece of furniture with a flat top that you put things on or sit at.
• a table is also a written set of facts or figures arranged in columns or rows.
• if you turn the tables on someone who is causing you problems, you change the situation so that you cause problems for them instead.
• if you table a proposal, you say formally that you want it to be discussed at a meeting.
• see also bargaining table, negotiating table.
table a motion
• lay aside a proposal for future debate, postpone a proposal until the future
table cloth
• cloth for covering a table (especially at meals)
table d'hote
• (french) meaning "table of the host" meal option that offers full meal with limited choice of food for a fixed price
table grapes
• edible grapes, grapes that can be eaten
table hopper
• person who hops and goes around from table to table and greet sfriends in a sociable way
table knife
• eating utensil used for cutting food
table lamp
• special type of light which stands on a table top and is intended to keep the working area lit
table linen
• tablecloth, fabric used to cover a table
table manners
• way of behaving at a table
• your table m ...
table را به اشتراک بگذارید
معنی یا پیشنهاد شما
واژه
نام شما
معنی یا پیشنهاد شما
توضیحات دیگر
کلمه : table
املای فارسی : طبله
اشتباه تایپی : فشذمث
عکس table : در گوگل
آیا معنی table مناسب بود ؟ ( امتیاز : 98% )