ارسال شده توسط
جلال پراذران
آغوش آسمان باز است
درمن
پرنده ای فوبیای پرواز دارد......
ارسال شده توسط
آریا ابراهیمی
حالا که رفته ای
پرنده ای آمده است
دوستت دارم
و همین اصل،،،
غمگین ترم می کند!
وقتی که،
نمی توانم چهار فصل جهان را
در آغوش تو آواز بخوانم!
حسادت می کنم وقتی
نسیمی زیرک
مو هایت را به بازی می گیرد!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
ارسال شده توسط
زانا کوردستانی
این روزها حال و هوایی در سرم نیست !
غیر از خودم دیگر کسی دور و برم نیست!
این روزها آنقدر کافر گشته ام که ....
حتی خدا استغفرالّه ، باورم نیست !
شاید "خدا" می خواست من تنها بمانم
وقتی که"او"هم جان پناه و یاورم نیست!
دیگر هوای عشق هم در سر ندارم
دیگر برای عاشقی شور و شرم نیست !
همچون پرنده در قفس آشفته حالم
در آسمان هیچکس بال و پرم نیست !
مثل درختی بی ثمر می مانم از دور
جز شاخه ی خشکی به روی پیکرم نیست!
...
کدام پرنده
با بوی تن تو پرواز می کند
که باران را
این گونه
عاشقانه می نوشم؟
مرا ببخش... اگر پنجه های گرگ ندارم
برای بُردنِ تو نقشه ای بزرگ ندارم
بگو بیایم هرگوشه ی جهان که بگویی
که پَر بگیرم هرسمتِ آسمان که بگویی
قرارِ اول مان هرکجا که دار نباشد
که دُورِ سینه ی مان سیمِ خاردار نباشد
توجهی به شب و حلقه ی طناب نکردن
قرار بعدیِ مان مرگ را حساب نکردن
بدون بال درین آسمان پرنده بمانیم
قرار بعدیِ مان: لج کنیم، زنده بمانیم!
اگرچه بر تنِ مان ردّپای قرمزِ جنگ است
به مرگ فکر نکن، زندگی هنوز قشنگ است...
.
.
....
دلتنگت که می شوم،
حسِ پرواز--
به سرم می زند...
افسوس!
من پرنده ای محبوسم
[زخمی ی میله ها]!
ارسال شده توسط
زانا کوردستانی
پرنده نیستم
که بگویی: دوستت دارم، پرواز کنم!
آدمم،
بیشتر عمر میکنم......
من از پنجره چشمان تو
آسمان آبی را دیدم
که پرنده عشق
پرواز می کرد
در کهکشان دوستت دارم...
جهان را به شاعران بسپارید
مطمن باشید
کلمات را بیدار می کنند
و در کرت ها
گل و گندم می کارند
جهان را به شاعران بسپارید
دیوارها فرو می ریزند و
مرز ها رنگ می بازند
درختان به خیابان می آیند
در ص...
ماه را می دانم!
ماه را
هرکجا که تو پناه بدهی
آسمانش آنجاست!
و پناهش می دهی
در آسمان پشت پیراهنت...
گر که غم لشگر برانگیزد که حالم بد کند
تا پرنده، تا که گل باشد به دنیا، خوشدلم...
آویرا بو
پرنده هم بیجار
قطاره شوب
گم شد/شالی زار هم پرنده/سوت قطار...
ارسال شده توسط
روگا
و «پرنده» ای غمگین و عاشق در قلبش پنهان است!...
لبخند و بوسه را آزاد می خواهند
چهارپایه ای بلغزد زیر پای کسی،
درخت دلتنگ تبر می شود...!
وقتی پرنده، سیم برق را
به او ترجیح می دهد......
هیچ کس آزاد نیست، حتی پرنده ها هم به آسمان زنجیر شده اند....
جای خنده است
وقتی یک قفس
در انتظار معجزه ی یک پرنده است...
....
کاش تنهایی، پرنده بود؛
گاهی هم به کوچ فکر می کرد......
شب ها پرنده هایش می روند روزها، ستاره هایش بیین، آسمان هم که باشی باز تنهایی!...
من خوشحالم که خودم هستم، هر چند بعضی وقتها دوست دارم پرنده ای باشم تا بتوانم پرواز کنم....
پر میکشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ی قفس عاشقت شدست...
دستامون رو به هم قفل کنیم، بشه پرنده، پرواز کنه. .
پرواز کنه.. پرواز کنه.. پرواز کنیم.....
هیچ درختی
به خاطر پناه دادن به پرنده ها
بی بار و برگ نشده است...
تکیه گاه باشیم ،
مهربانی سخت نیست..!...
من خوشحالم که خودم هستم، هر چند بعضی وقتها دوست دارم پرنده ای باشم تا بتوانم پرواز کنم....
برای شاخه خشکیده هیچ پرنده ای عاشقانه اواز نمی خواند...
آغوشِ تو
آن قفسِ شیرینى است
که هیچ پَرنده ای
قصدِ رهایى از آن را ندارد...
دیگر برای داشتن کسی
سماجت نمی کنم...
پرنده ای که سهم من نباشد
برایش قفس هم بسازم می رود......