آفتابپرست عجیبه!
یک روز، بی رنگ
یک روز، رنگی
یک وقت چون برگ
یا تخته سنگی
گاهی سفیدی
گاهی سیاهی
یا لکه لکه
یا راه راهی
یا مثل سایه
یا آفتابی
یا سبز و قرمز
یا زرد و آبی
پشت درختی؟
یا زیر آن پا؟
آن جا؟... نه، اینجا!
اینجا؟... نه، آنجا!
انگار او هم
گم کرده خود را!
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۳ ساعت 15:51 توسط بابا و مامان |
بشنو از رایانه
پدرم گفت به من
سخنی جانانه
از همان چیزی که
اسمش هست رایانه
صورتی دارد او
کوچک و رنگین است
اسم او مانیتور
وزن او سنگین است
صورتش چون تی وی
جعبه ای از شیشه
از دو دوست دیگر
او جدا نمیشه
اولین دوست او
صفحه کی برد است
صفحه ای پر دکمه
یک کمی هم ترد است
دوست بعدی او
جعبه ای پر شور است
با دو تا دوست خود
آشنا و جور است
دست در دست هم
چقدر خوشحالند
جنب و جوشی دارند
همگی پر کارند
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۳ ساعت 15:38 توسط بابا و مامان |
گریه گل
دیدم گلی را
در باغ زیبا
گفتم بچینم
از بین گل ها
یك دفعه دیدم
رویش شده زرد
از ترس كندن
گل گریه می كرد
او را نكندم
دیدم كه شد شاد
عطر تنش را
آن گل به من داد
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۳ ساعت 15:27 توسط بابا و مامان |
شعر روزهای هفته
شعر روزهای هفته
هفت تا پرنده با هم تو لونه ای نشستند
مثل روزهای هفته هر یک به رنگی هستند
شنبه به رنگ پائیز همیشه زرد رنگه
یکشنبه رنگ سبزه مثل چمن قشنگه
دوشنبه نارنجیه رنگ قشنگ خورشید
سه شنبه ها بنفشه گل بنفشه خندید
چهارشنبه آبی رنگه به رنگ آب دریا
پنج شنبه رنگ نیلی چون آسمان شبها
جمعه به رنگ قرمز رنگ گلای زیبا
شادی کننید بخندید بازی کنید بچه ها
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۳ ساعت 15:25 توسط بابا و مامان |
بستنی آسمونی
بستنی آسمونی
کاش آسمون، تو جایخیش
یه بسته هم شکر می ذاشت
یه ذره شیر یا خامه هم
اون بالاها نگه می داشت
این جوری هر وقت که هوا
برفی می شد یا بارونی،
از آسمون چی می بارید؟
بستنی زمستونی!
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۳ ساعت 15:12 توسط بابا و مامان |
یک ماشین قدیمی
یک ماشین قدیمی
دیروز با مامان جوون
رفته بودیم خیابون
ماشینهای جورواجور
اونجا دیدم فراوون
یك ماشین كوچولو
شبیه یك قورباغه
توی خیابون دیدم
گفتم چقدر این ماهه!
اسمش چیه مامان جان
این وانته یا پیكان؟
گفت : هیچكدوم عزیزم
نه وانت و نه پیكان
یك ماشین قدیمی
این كوچولو فولكسه
شنیده ام گفته اند
یه ماشین دو لوكسه
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۳ ساعت 2:26 توسط بابا و مامان |
مورچه توانا
می رود به هر جایی
دانه در دهان دارد
مثل نقطه ای ریز است
زنده است و جان دارد
در وجود خود دارد
زور و قدرتی بسیار
او نمی شود خسته
از دویدن و از کار
تا که گندمی یابد
از زمین حاصلخیز
با دهان کند آن را
مثل تکه های ریز
از وسط کند تقسیم
پیش چشم این مردم
تا نروید از انبار
یک جوانه گندم
داده حق به این حیوان
علم و فهم و دانایی
کم خوراکی و قدرت
این همه توانایی
توی شعر فردوسی
خوانده ام، میازاری
مور ناتوانی را
مثل او تو جان داری
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۳ ساعت 2:21 توسط بابا و مامان |
جمع و تفریق
جمع و تفریق
بزغاله ی زنگوله پا
جرینگ جرینگ صدا کرد
یواشکی از لای در
نگاه به قدقدا کرد
چند تا دونه تخم طلا
کنار قدقدا دید
شمردشون یکی یکی
به عدد چهار رسید
چند تایی هم جوجه حنا
کنار قدقدا بودن
یک و دو و سه، چهار و پنج
رو همدیگه هشت تا بودن
زنگوله پا نقشه ای کشید
تا خونه شون دوید و پرید
واسه ی اونا تو دفترش
دو جمع و دو منها کشید
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۲ ساعت 15:22 توسط بابا و مامان |
می خوام برم سلمانی
دوباره وقتِ سلمانی رسیده
نمی ترسم من از رفتن به آن جا
به بابا هم نمی گویم بیاید
خود من می روم تنهای تنها
نمی ترسم من از قیچی و شانه
نمی ترسم من از محمود آقا
برای این که او با قیچی خود
مرتب می کند موهای من را
دوباره می روم سلمانی امروز
به آن جا می روم یک بار در ماه
به من آیینه می گوید، پسرجان
چه خوش گل می شوی با موی کوتاه
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۲ ساعت 15:1 توسط بابا و مامان |
دو تا بیست
چه شادمانم امروز
چه لحظه های خوبی است
من از معلم خود
گرفته ام دو تا بیست
نوشته بودم انشاء
که من چقدر شادم
از اینکه قلکم را
به جشن، هدیه دادم
معلمم نوشته
کنار نمره این را:
یکی برای قلک
یکی برای انشاء
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۲ ساعت 14:57 توسط بابا و مامان |
آپارتمان کلاغها
کنار یک خیابان
درست پای کوهی
درخت قد بلندی است
درخت باشکوهی
به روی آن درخت
چه قدر آشیانه
به هر طرف کلاغی
نشسته توی لانه
درخت سبز زیبا
سرش بر آسمان است
نگو درخت زیبا
بگو آپارتمان است!
عجب آپارتمانی
بدون یک آسانسور
نمی زنند آن جا
کلاغ ها به هم غر
کلاغ ها همیشه
صبور و نازنین اند
ببین کلاغ ها هم
آپارتمان نشین اند
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۲ ساعت 14:55 توسط بابا و مامان |
لبخند خورشید
چشمان خورشید
از آسمان ها
یک روز افتاد
برآب دریا
تا آب را دید
با ناز خندید
دریای آبی
از شوق لرزید
لبخند خورشید
گرمست و زیبا
دریای آبی
پرشور و غوغا
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۲ ساعت 14:50 توسط بابا و مامان |
فقط بخندید!!!
یه روز دو تا تنبل میرن بانک میزنن، اولی میگه بیا پولا رو بشمریم.
دومی میگه: ولش كن فردا رادیو میگه!
=======================
آقای فراموشکار میره دكترمیگه آقای دكترمن فراموشی گرفته ام.
دكتر میگه: چندوقته این بیماری رو دارین؟
آقای فراموشکار میگه: كدوم بیماری؟
========================
پسر مهربان داشت نوارخالی گوش میداد و بلند بلند گریه میكرده، بهش میگن چرا گریه میكنی؟
میگه: دلم واسه خوانندهاش میسوزه، طفلكی لال بوده!
=========================
یه پسره به دوستش میگه: بیا بریم دریا.
دوستش میگه: نه اگه غرقشم مامانم منو میكشه!
========================
طرف جلوی یک عابر بانک ایستاده بود و التماس میکرد: تو میتونی دو میلیون تومان به من قرض بدی، می دونم که داری، کمکم کن، به خدا بهت بر می گردونم!
========================
پدر پسرشو میفرسته دانشکده افسری، دوستاش بهش میگن: درس پسرت که خیلی خوبه بود، بهتر بود میگذاشتی دکتر یا مهندس بشه؟
پدر میگه: نه، آخه میخوام وقتی درسش تموم شد باهم کلانتری باز کنیم!
============================
قاضی: چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟
متهم: جناب قاضی! خودش میخواست، هر وقت من را میدید،میگفت یک سری به ما بزن!
موزه
در موزه ی اشیای باستانی، مردی را گرفتند که پارچ طلایی گران قیمتی را برداشته بود.
مامور موزه گفت: آقا این پارچ، دست شما چه کار می کند؟... می خواستید آن را بدزدید؟
مرد به گلدانی که روی تابلو نقاشی شده بود اشاره کرد و گفت: نه... باور کنید داشتم با این پارچ به این گلدان آب می دادم.
-ولی این نقاشی است...گلدان زنده نیست.
نگران نباشید...این پارچ هم آب ندارد!
سس گوجه فرنگی
خاله مرجان از کیوان پرسید: چرا ظرف سس گوجه فرنگی را برداشته ای و خالی خالی می خوری؟!
کیوان گفت: چون آدم نبیاد یک عالمه سس روی ماکارونی اش بریزد!
بینی
دکتر: آقای محترم... شما حتماً باید بینی تان را عمل کنید. چون حدود یک وجب از صورتتان جلوتر است.
بیمار: نه... می خواهم با این دماغ، به عنوان بادنما در اداره ی هواشناسی استخدام شوم!
بیماری عجیب
بیمار: آقای دکتر، من بمیاری عجیبی دارم. من همزمان و در یک لحظه هم عطسه می کنم، هم خمیازه می کشم و هم سرفه می کنم، هم آروغ می زنم هم سکسکه می کنم، هم کش و قوس می آیم، هم صدای قار و قور شکمم را می شنوم... همه ی این ها در یک ثانیه انجام می شود... به نظرتان باید چه کار کنم؟
دکتر گفت: از این همه وقت اضافه که داری، برای پرورش گل و گیاه استفاده کن!
آدم شیرین
یک نفر به مهمانی آدم خوارها رفت. هر کس لطیفه ای گفت تا نوبت به مهمان رسید. همه با شنیدن لطیفه ی مهمان خندیدند.
خانم آدم خوار گفت: شما خیلی آدم شیرینی هستید. لطفاً بفرمایید ده دقیقه در دیگ هلیم ما بجوشید!
آبنبات
در همه ی هواپیماها، بعد از شروع پرواز، به مسافران آبنبت می دهند. مکیدن آبنبات باعث می شود که گوش ما موقع پرواز نگیرد.
اما آقا بهرام که این موضوع را نمی دانست، یک آبنبات برداشت و گفت: مبارک باشه!
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۲ ساعت 14:49 توسط بابا و مامان |
دندان سفید ما
با نشاط و سرزنده
شادمان و خندانم
هم سفید و هم زیباست
رنگ و شکل دندانم
در جویدن لقمه
می دهد مرا یاری
پس بدان تو هم دندان
در دهان خود داری
آنکه می زند مسواک
سالم است و خوشبخت است
بی وجود دندان ها
خوردن غذا سخت است
در دهان خود نشکن
پسته های سر بسته
هِی نزن تو دندان بر
هسته های در بسته
چون که عمر دندانت
می شود کم و کوتاه
از نبودن آن ها
می کشی تو از دل ، آه
دیده ایم و می دانیم
داده خالق انسان
هم غذای خوشمزه
هم دهان و هم دندان
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۲ ساعت 14:46 توسط بابا و مامان |
شعر درختها
درختها
لیلی، لیلی، های های
گریه کنیم! وای وای!
گریه چرا؟
چون که رفیق ناز ما مریض است.
دوست تمام بچهها مریض است.
دست و بالش شکسته
شاخهی سبز پارسالش شکسته
گریه کنیم، مریض شده، وای وای
درخت نازنینی بود، های های
با باد که همبازی میشد
خوانندهی نازی میشد
سایهای داشت، صفایی داشت
دور و برش چه جایی داشت
آهای درخت مهربان
نرو، تو شهر ما بمان
باران میآد آب میخوری
باد که بیاد تاب میخوری
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۱ ساعت 16:34 توسط بابا و مامان |
شعر زنبور صلایی
ای زنبــــــور طلایـی
نیش می زنی بلایـی
پاشو پاشــــو بهاره
گل وا شــــده دوباره
کندو داری تو صحرا
سر میزنی به هر جا
پاشو پاشـــــو بهاره
عسل بســــاز دوباره
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۱ ساعت 16:33 توسط بابا و مامان |
شعر کودکانه
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
تو رخت خواب مخمل آبی خوابیده
یه روز مامان رفته بازار اونُ خریده
قشنگ تر از عروسکم هیچ کس ندیده
عروسک من چشماتُ وا کن
وقتی که شب شد اون وقت لالا کن
بیا بریم توی حیاط با من بازی کن
توپ بازی و شن بازی و طناب بازی کن
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۱ ساعت 16:24 توسط بابا و مامان |
گنجشکک اشی مشی
گنجشگک اشی مشی
از قصه ها بیرون بیا
برلب بوم ما نشین
بپر بالا تو آسمون
بگو به ابر مهربون
که چشم پر اشکی داره
بیاد به شهر تشنمون
بارون شر شربباره
ببین هوای شهر ما
تو چنگ دود اسیر شده
بگو به باد با لشکرش
بیاد که خیلی دیر شده
گنجشگک اشی مشی
بخون بگوش آدما
کاری کنم که شهرمون
بمونه سبز و با صفا
گنجشگک اشی مشی
از قصه ها بیرون بیا
برلب بوم ما نشین
بپر بالا تو آسمون
بگو به ابر مهربون
که چشم پر اشکی داره
بیاد به شهر تشنمون
بارون شر شربباره
ببین هوای شهر ما
تو چنگ دود اسیر شده
بگو به باد با لشکرش
بیاد که خیلی دیر شده
گنجشگک اشی مشی
بخون بگوش آدما
کاری کنم که شهرمون
بمونه سبز و با صفا
گنجشگک اشی مشی
از قصه ها بیرون بیا
برلب بوم ما نشین
بپر بالا تو آسمون
بگو به ابر مهربون
که چشم پر اشکی داره
بیاد به شهر تشنمون
بارون شر شربباره
ببین هوای شهر ما
تو چنگ دود اسیر شده
بگو به باد با لشکرش
بیاد که خیلی دیر شده
گنجشگک اشی مشی
بخون بگوش آدما
کاری کنم که شهرمون
بمونه سبز و با صفا
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۱ ساعت 16:21 توسط بابا و مامان |
آلبوم پریا قصه دخترای ننه دریا - احمد شاملو
شاملو در این اثر به باز خوانی ادبیات عامیانه می پردازد،بازخوانی ای که حرف و اندیشه ی شاعر در دل اثر اصلی نفوذ کرده است و در حقیقت یک " نو افسانه" آفریده است .او بیشتر سعی در پایبندی به قصّه دارد و مفهوم ، به عنوان ِیک امر ِ کلّی و به واسطهی شخصیّتها حضور مییابد؛ نه به عنوان ِ منطق ِ درونمتنی ِ آن. در کل خیلی از هواداران شاملو از این شعر به عنوان اولین شعری که باعث شد به دنیای شاملو علاقه مند شوند ، یاد می کنند.
این کتاب در سال 1357 با هنرمندی ضیاءالدین جاوید تصویر گری و توسط نشر کتاب های طلایی ( وابسته به انتشارات امیر کبیر) منتشر شد.شعرخوانی دو شعر بلند قصهء دخترای ننه دریا و پریا ، با صدای احمد شاملو و آهنگسازی حسین علیزاده بر روی یک سی دی توسط انتشارات ماهور منتشر شده است.
پریا
یکی بود یکی نبود
زیرِ گنبدِ کبود
لُخت و عور تنگِ غروب سه تا پری نشسّه بود.
زار و زار گریه می کردن پریا
مثِ ابرایِ باهار گریه می کردن پریا.
گیسِ شون قدِ کمون رنگِ شبق
از کمون ُبلَن تَرَک
از شبق مشکی تَرَک.
روبروشون تو افق شهرِ غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه ی پیر.
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج ناله ی شبگیر می اومد...
« ـ پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر بسّه شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟»
پریا هیچ چی نگفتن، زار و زار گریه میکردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۱ ساعت 16:15 توسط بابا و مامان |
کودکانه
پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن ! کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روز های گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد!
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۱ ساعت 1:27 توسط بابا و مامان |
ترانه خاله سمیه
محیصا*آب
محیصا*پاك
محیصا*فرشته ی خواب
محیصا *صور
محیصا*نور
محیصا*قشنگتر ازحور
محیصا*یه نازنینه
كه فلك اونوندیده
اگه اون منحصرترین
چونكه دختره حمیده
***تقدیم به محیصای عزیزم***
با تشکر از خاله سمیه
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۲۱ ساعت 0:45 توسط بابا و مامان |