to sit in/on a chair
روی صندلی نشستن
He sat in his chair.
او روی صندلیاش نشست.
to take a chair
روی صندلی نشستن
Brian took a chair beside his wife.
"برایان" کنار زنش روی صندلی نشست.
to lean back in one's chair
روی صندلی خود تکیه دادن
He leaned back in his chair and took out his pipe.
او روی صندلی خود تکیه داد و پیپش را درآورد.
to get up/rise from one's chair
از صندلی خود بلند شدن/برخاستن
He got up from his chair and walked to the window.
او از صندلی خود بلند شد و به سمت پنجره رفت.
a chair leg/arm/back/seat
پایه/دسته/پشتی/جای نشیمن صندلی
The chair leg has broken.
پایه صندلی شکستهاست.
a comfortable/kitchen/empty/folding ... chair
صندلی راحتی/آشپزخانه/خالی/تاشو و...
1. She came and sat in an empty chair beside me.
1. او آمد و روی یک صندلی خالی کنار من نشست.
2. The hotel had a TV room with some nice comfortable chairs.
2. هتل یک اتاق تلویزیون با چند صندلی راحتی زیبا داشت.
کاربرد واژه chair به معنای صندلی
واژه chair به معنای صندلی به اثاثیهای گفته میشود که چهار پایه و یک پشتی دارد و یک فرد روی آن مینشیند. صندلی میتواند چوبی، فلزی یا پلاستیکی باشد.