موضوعات وبسایت : تحقیق
سوالات امتحان آیین نامه رانندگی

علت مرگ حافظ شیرازی

علت مرگ حافظ شیرازی

نویسنده : مسعود زمانی | زمان انتشار : 06 فروردین 1401 ساعت 21:44

قدس انلاین_مصطفی لعل شاطری: از جزئیات زندگی شخصی شمس الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی، آگاهی های دقیق و مستندی در دست نیست، متاسفانه شاعران و صاحبان تفکر بسیاری هستند که در این زمینه به سرنوشت حافظ دچارند و در واقع شاعر شیرین سخن شیراز در یک عمر طولانی چنان زیست که نه رد پای درستی از خود باقی گذاشت و نه سرگذشتی که سایه او باشد.

سوالات امتحان آیین نامه رانندگی

شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است که تا نام ایران زنده و پا برجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.

با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست، چنانچه کسری بهروزی در این باره می نویسد: در مورد زندگی خانوادگی و هم چنین همسر و فرزند حافظ، کم تر نوشته یی به چشم می خورد. ولی با نگاهی به دیوان خواجه ی شیراز می توان نتایجی گرفت. ازدواج حافظ می بایستی در سال های 744 و 745 ق در زمان پادشاهی شیخ ابواسحاق و وزارت حاجی قوام صورت گرفته باشد، زیرا او در یکی از غزلیات خود صریحاً به حاجی قوام اشاره می کند و از سرو زیبای خود در خانه. در اوایل سلطنت شاه شیخ هنگامی که حافظ 27 یا 28 ساله است با یار نمکین 14 ساله اش ازدواج می کند. او  فقط یک بار ازدواج می کند و پس از درگذشت همسر دلبندش دیگر هرگز همسری اختیار نمی کند.

بلبل شیراز خود را در سایه ی سرو مه رویش در خانه فارغ از سرو بستانی و شمشاد چمن می داند و بی نیاز از خوبان و مه رویان دیگر. همسرش به اندازه یی مقبول طبع شاعرانه و لطیف اوست که با داشتن یک چنین گل زیبایی در کنار خود خویشتن را فارغ از لاله و گل نسرین و برگ نسترن می خواند. این زمان اوج کام کاری و خوش دلی رند شیراز است زیرا که شاهی آزاداندیش و سخاوتمند و ادب دوست بر سر کار است و به اشاره ی او وزیر حاجی قوام بخشنده از هیچ گونه کمکی به حافظ دریغ ندارد.

مرا در خانه سروی هست کاندر سایه ی قدش            فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم

گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند          بحمدلله و المنّه بتی لشگرشکن دارم

چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله                          نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم

به رندی شهره شد حافظ میان هم دمان لیکن              چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم

همسر او در سنین جوانی به عقد حافظ درمی آید، زمانی که 14 ساله است و رند شیراز چنان با بت نوجوانش و می دو ساله در کاشانه ی خود سرگرم است که هم صحبتی کسان دیگر را نمی خواهد، زیرا که نقش خال نگارش ذهن او را مشغول ساخته و از ساقی می خواهد که در خوشاب بیاورد و به حسود می گوید که کرم و سخاوت آصفی را ببیند و بمیرد.

چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک                       که نقش خال نگارم نمی رود ز ضمیر

بیار ساغر و در خوشاب ای ساقی                              حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر

می دوساله و محبوب چهارده ساله                              همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر

در مورد نام همسر حافظ اختلاف نظر وجود دارد. گروهی می گویند اسم او شاخه نبات بوده و استناد به این بیت حافظ می کنند که می گوید:

کاین همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد                     اجر صبری ست کز آن شاخه نباتم دادند

شاخه نبات نامی است غیرمرسوم و بیشتر محتمل است که اشاره ی حافظ به شیرین سخنی خود و تشبیه یارش به شاخه نبات که مظهر شیرینی است، باشد و او این را در بیتی دیگر به روشنی بیان می کند.

حافظ چه طرفه شاخ نباتی ست کلک تو                        کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است

به احتمال زیاد نام همسر حافظ نسرین بوده، هرچند که خواجه در 14 غزل از نسرین نام می برد، ولی چنان که شیوه ی اوست، در پرده سخن می گوید و شاید هم به دلیل تعصب شرقی اش از نام بردن صریح همسرش پرهیز دارد، ولی در چند بیت این اشاره روشن تر است، مانند:

رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار                              گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد

و یا:

به بوی او دل بیمارِ عاشقان چو صبا                            فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

و یا:

خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین                      افسوس که آن سرو روان رهگذری بود

همسر حافظ می بایستی در همان سال های اول ازدواج پسری به دنیا آورده باشد که تنها فرزند حافظ است و او هم در عنفوان جوانی در راه سفر نیمه کاره به هند همراه پدر، وفات می یابد.

وفات همسر حافظ می بایستی در زمان سلطنت شاه شجاع و صدارت وزیرش خواجه تورانشاه اتفاق افتاده باشد. این وفات در سال های اولیه ی پادشاهی شاه شجاع می بایستی رخ داده باشد، یعنی سال های 760 و یا 761 و در ایام نوروزی. او در درگذشت همسرش غمی شبانه روزی دارد و نوحه ی قُمری را حرف درونش می داند که با او هم سوگ است و سوگوار ولی این حکم آسمان است و نمی شود در آن تغییری داد. او مجبور به تنهایی است.

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی                              از این باد اَر مدد خواهی، چراغ دل بیفروزی

ندانم نوحه ی قُمری به طرف جویباران چیست                مگر او نیز هم چون من غمی دارد شبان روزی

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع               که حکم آسمان این است اگر سازی اگر سوزی

نه حافظ می کند تنها دعای خواجه توران شاه                 ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

غم و اندوه حافظ در سوگ همسرش هر چند او را خم می کند ولی نمی شکند، زیرا که زندگی ادامه دارد ولی او با افسوس از دوران خوش گذشته همراه با یار دلبندش یاد می کند. زمانی که بر لب آب، گل و سبزه با نسرین می نشست و در دامان طبیعت با او به راز و نیاز می پرداخت. اما اختر بدمهر آن یار پری وشش را از جنگ او بیرون می کند و او تنها می ماند با یاد آن ایام خوش ولی هنوز یادگار او در کنارش است.

آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود                           سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود

از چنگ منش اختر بدمهر به در کرد                            آری چه کنم فتنه ی دور قَمری بود

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت               باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

خوش بود لب آب و گل و سبزه ونسرین                      افسوس که آن سرو روان رهگذری بود

دل گفت فروکش کنم ای شهر به بویش                      بیچاره ندانست که یارش سفری بود

وفات نسرین می بایست در آن سفر بدون بازگشت اتفاق افتاده بوده باشد. او حتی نمی داند که آرامگاه یارش در کجاست و این را از نسیم سحری می پرسد، ولی به خود دلداری می دهد که نباید از باد خزان در چمن دهر رنجید، زیرا که زندگی بدون مرگ مفهوم خود را از دست می دهد و مرگ و زندگی هر دو روی یک سکه هستند و باید معقول بود و قبول کرد.

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست                        منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله ی مشکین کو             دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب وی جمله مهیاست ولی                عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج                      فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

ولی حافظ باز هم خود را ناکام می بیند زیرا که یارش زود، خیلی زود از برش رفته و او حتی نتوانسته با او وداع کند.

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت                     روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت

بس که ما فاتحه  و حرز یمانی خواندیم                     وز پیش سوره ی اخلاص دمیدیم و برفت

هم چو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم                 کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

همسر حافظ به دور از او رخ در نقاب خاک کشید و عاشق شیدا به خاک پای او و فرزندشان که نور دیده ی حافظ است سوگند می خورد که دیگر هرگز بی رخ یارش فروغ از چراغ دیده ندیده و در نبود او نقش خیالش را در کارگاه دیده کشیده و هیچ هنگام یاری چو او نه دیده و نه شنیده و از نسیم صبحگاهی می خواهد که از آن تراب، غباری به نزد او بیاورد.

خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم                 به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم

از کوی یار بیار، ای نسیم صبح غباری                 که بوی دل خون از آن تراب شنیدم

به خاک پای تو سوگند و نور دیده ی حافظ          که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم

پسر جوان حافظ آن قرة العینش و آن میوه ی دلش نیز چندی پس از درگذشت همسرش در عنفوان جوانی در زمانی که حافظ برای او آرزوها داشت فوت می کند و فلک به جای لوح سیمین در کنارش لوح سنگین بر سرش می نهد.

دلا دیدی که آن فرزانه فرزند                             نصیبش بودی از این تاق رنگین

به جای لوح سیمین در کنارش                          فلک بر سر نهادش لوح سنگین

بلبل شیدا و طوطی شکرمنقار نور دیده ی خود را نیز از دست می دهد. ولی آه و فریادش از چشم حسود مه و چرخ به جایی نمی رسد و ماه کمان ابرویش در لحد منزل می کند و گلی که این بلبل خوش الحان با خون دل حاصل کرده بود به دست باد خزان پریشان می گردد و سیل فنا او را با خود به فنا می برد.

بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد                   باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد

طوطیی را به خیال شکری دل خوش بود                   ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد

قرة العین من آن میوه ی دل یادش باد                       که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد

آه و فریاد که از چشم حسود مه و چرخ                     در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد.




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر