موضوعات وبسایت : تحقیق
سوالات امتحان آیین نامه رانندگی

تحقیق دانشجویی در مورد حافظ

نویسنده : نازنین رحمانی | زمان انتشار : 02 اسفند 1399 ساعت 15:27

رند شیراز

سوالات امتحان آیین نامه رانندگی

 گردآورنده :بابک رفعت

  شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب در حدود سال 726 ه.ق در شهر شیراز به دنیا آمد است.

نام پدرش بهاالدین و بازرگانی اصفهانی بوده که در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده بود و در کازرون با زنی از آن محل ازدواج کرده بود و خیلی زود در ایام کودکی شمس الدین محمد از دنیا رفت. حافظ به جز خود دو برادر بزرگتر نیز داشت که بعد از مرگ پدر هر یک به دنبال کار خود رفتند و محمد کوچک را با  مادر تنها نهادند. پس از مرگ پدر، حافظ به اتفاق مادر، نزد عموی خود (که نامش سعـدی بود) رفتند. شمس الدین کوچک نزد مادرش ماند و زندگی سختی را در پیش گرفت و برای کسب نان به کارهای سخت و توانفرسا پرداخت و در سنین نوجوانی به شغل خمیرگیری در نانوایی مشغول شد. در همین دوران به کسب علم و دانش علاقه مند شد و به سختی به تحصیل علوم پرداخت و در مجالس درس علما و بزرگان زمان خود حضور یافت، از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا... بهره ها گرفت. شیراز در دوره کودکی و نوجوانی حافظ اگرچه وضع سیاسی آرام و ثابتی نداشت اما یکی از مراکز بزرگ علمی و ادبی ایران و جهان اسلام بشمار می‌آمدد و این نعمت، از تدبیر اتابکان سلغری فارس، برای شهر سعدی و حافظ فراهم آمده بود. حافظ در چنین محیطی که هنوز انجمنگاه دانشوران و سخنوران و عارفان و شاعران بزرگ بود، پرورش علمی و ادبی ‌یافت.محمد گلندام، دوست و مرید حافظ  و همان کسی که دیوان حافظ را جمع‌آوری کرده، او را چندین‌بار در مجلس درس قوام‌الدین ابوالبقاء عبدالله بن محمودبن حسن اصفهانی شیرازی (772م ه) مشهور به "ابن‌الفقیه نجم" عالم و فقیه بزرگ عهد خود دیده و غزل‌های او را در همان محفل علم و ادب شنیده‌است. چنانکه از سخن محمد گلندام برمی‌آید حافظ در دو رشته از دانش‌های زمان خود یعنی علوم شرعی و علوم ادبی مشغول تحقیق و تتبع بود و چون استاد او قوام‌الدین خود عالم به قرآت سبع بود طبعاً حافظ نیز در خدمت او به حفظ قرآن با توجه به قرائت‌های چهارده‌گانه (از شواذ و غیر آن) ممارست می‌کرد و خود در شعرهای خویش چندین بار بدین اشتغال مداوم به کلام‌الله اشاره نموده است و به تصریح تذکره‌نویسان اتخاذ تخلص "حافظ" نیز از همین اشتغال نشأت کرده است. در همین ایام جوانی و  در بیست و یک سالگی ، به هنگام تحویل نان با دختری زیبا رو به نام «شاخ نبات» آشنا شد که دختر پیش نماز محله بود و تعدادی از شعرهایش نیز خطاب به اوست . برای آن که به وصال محبوب خود برسد ، چهل شبانه روز بر مزار باباکوهی شب زنده داری کرد تا به خواسته اش دست یابد. در هنگامه ی عاشقی، ذوق و شوق حافظ به شعر رشد می کند ولی بدبختانه ملای محل دختر خود را عروس می کند و حافظ در عشق جوانی شکست می خورد.

حافظ قریب چهل سال درحوزه درس استادان آن زمان :«قوام الدین عبدالله»،«مولانابهاءالدین عبدالصمدبحرآبادی»،«میرسیدشریف علامه گرگانی»،«مولاناشمس الدین عبدالله»و«قاضی عضدالدین عیجی»،حضوریافت وبه همین سبب،دراغلب دانش های زمان خودتسلط پیداکرد.

خواجه‌ در جوانی‌ سنگین‌ترین‌ کتابهای‌ مذهبی‌ و ادبی‌ دوره‌ خویش‌ همچون‌ کشاف‌ زمخشری‌ در تفسیر، مصباح‌ مطرزی‌ در نحو، طوالع‌ الانوار من‌ مطالع‌ الانظار قاضی‌ بیضاوی‌ در حکمت‌، شرح‌ مطالع‌ قطب‌ الدین‌ رازی‌ در منطق‌ و مفتاح‌ العلوم‌ سکاکی‌ در ادبیات‌ را بطور کامل‌ مطالعه‌ کرده‌ بود.

قرآن رابه چهارده روایت ازحفظ داشت وبدین سبب ونیزبه خاطرخوش خوانی وموسیقی دانی،به«حافظ»مقلب شد:

عشق ات رسدبه فریادگرخودبه سان حافظ                 قرآن  زبر   بخوانی  با   چارده     روایت

حافظ از همان دوران جوانی به نام رند شیراز شهره شد و این از روی زیرکی و تیز هوشی وی بود.حافظ هر آن گاه که حالتی روحانی به او دست می داد ، به سرودن شعر می پرداخت وبه همین علت گاه در طول یک سال بیشتر از 10 غزل نمی سرود.

                                                                       ٭٭٭

دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس، و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو در آمده بود. ابو اسحاق اینجو معروف به شاه شیخ با دفع «یاغی بستی» نام-که از سر کرده های مغول و از خاندان چوپانیان بود ولایت فارس و اصفهان را تحت حکم خویش درآورد(744) و در مدت یازده سال فرمانروایی در فارس، خود را نمونه یک شاه هنرپرور، صاحب ذوق و عشرت دوست نشان داد. معین الدین یزدی در مواهب الهی درمورد شاه ابواسحاق می نویسد:

«به حسب مکارم اخلاق،برهمگنان رتبت تقدم داشت،بلکه ازاکثرملوک ،به وفورمکرمت واحسان،ممتازبود».

شعردوست بود،ازادب بهره داشت وقدرحافظ را می دانست. یازده سال براصفهان وفارس حکومت کرد وآرام ترین دوران زندگی حافظ درحکومت این پادشاه طی شد. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه امرای اینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.

شاه شیخ در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 ه.ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی فارس و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز کوشید. حافظ از لطف امیرابواسحاق بهره مند بود و در اشعار خود با ستودن وی در القابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحیاء) حق شناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار بیان داشت.

پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارزه الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند.

حافظ ازاوبه نیکی ودریغ سخن رانده است:

یادباد  آن که سرکوی توام منزل بود                       دیده را روشنی از خاک  درت  حاصل  بود

راستی خاتم فیروزه ی بواسحاقی                        خوش درخشید،ولی دولت مستعجل بود

امیر مبارزالدین محمد-فرمانروای یزد- پس از سرکوب ایلات مغول که در کرمان به محافظت حدود آن ولایات گماشته شده بودند و در آن ایام سر به شورش بر داشته بودند عزم تسخیر دیار فارس را کرد و بهانه او این بود که شاه شیخ محرک شورش این ایلات و درصدد دست اندازی به کرمان و یزد می باشد.او ابواسحاق را غافلگیر کرد و شهر شیراز را  به محاصره در آورد و ابواسحاق را وادار به فرار به سمت اصفهان کرد.بدینسان شیراز را از دست خاندان اینجو بیرون آورد(754) و چندی بعد با فتح اصفهان شاه شیخ را اسیر کرد و در شهر شیراز اعدام نمود(756).امیر مبارزالدین در شیراز بنام خلیفه عباسی مصر که دست نشانده ی امرا آنجا بود خطبه خواند و این اقدام او بمنزله احیا شریعت مورد تحسین متشرعه آن زمان واقع شد. ابتدا درسلک می خوارگان وفساق بود،سپس عابدشد!درمواهب الهی آمده:

های وهوی مستان به تکبیرخداپرستان مبدل شد،گل بانگ می خواران به ادعای دین داران عوض یافت،وچهره مبارک که افروخته جام مدام بود، سیمای متعبدان گرفت وخاطرشریف که به نشوه شراب فرحان می گشت،نشاط«للصائم فرحان یافت».

به خودلقب«غازی اسلام»داد،دارالسیاده وتکیه ومسجدساخت،مصاحب زاهدان شد،شخصا ًامر به معروف ونهی ازمنکرکرد،خم شکست،شراب خواران را حد زد و بعضی ازکتب را،که

«محرمة الانتفاع »می خواند، و همه کتاب های فلسفی را ،که «مضل» می نامید،سوخت وشست،رقم این کتاب ازچهارهزاردرگذشت.

امیر مبارز در اظهار تقدس و اجرا نهی از منکر چنان شدت و دقتی به خرج داد که او را به طعنه پادشاه محتسب خواندند. هرجاکه حافظ شیرازی ازمحتسب،درشعرخودنام برده منظورش اوست.

امیر مبارز الدین، شاهی تند خوی و متعصب و ستمگر بود.حافظ در غزلی به این موضوع چنین اشاره می کند:

راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی ----- خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ ----- که زسر پنجه شاهین قضا غافل بود

 در دوره‌ حکومت‌ وی‌ مردم‌ از بسیاری‌ از آزادی‌ها و مواهب‌ طبیعی‌ خود محروم‌ شدند و امیر خود را مسلمانی‌ متعصب‌ جلوه‌ می‌داد که‌ درصدد جاری‌ ساختن‌ احکام‌ اسلامی‌ است‌. این‌ گونه ‌اعمال‌ با مخالفت‌ و نارضایتی‌ حافظ مواجه‌ گشت‌ و وی‌ با تاختن‌ بر اینگونه‌ اعمال‌ آن‌ را ریاکارانه‌ و ناشی‌ از خشک‌ اندیشی‌ و تعصب‌ مذهبی‌ قشری‌ امیر مبارز الدین‌ دانست‌. حافظ در دوران سیاه امیر مبارزالدین دلبستگی خود را به حرکت های تحول طلبانه نشان می دهد :


از کران تا به کران  لشکر ظلم است ولی


از ازل تا به ابد فرصت درویشان است

تا قبل از حکومت امیر مبارز و در حکومت ابو اسحاق اینجو در شهر میکده های بسیاری وجود داشت و از نظر حکومت نیز این عمل آزاد بود و از سوی دیگر مانعی برای دیگر اقشار در انجام عقاید و فرایض خود وجود نداشت.اما با کشته شدن ابو اسحاق اینجو توسط امیر مبارز الدین و آغاز دوره ی حکومت او خود امیر که تا پیش از این به باده گساری های مدام مشغول بود ناگهان تغییر رویه داد و شروع به سخت گیری بیش ز حد در امور دین نمود و به آزار و اذیت بیش از حد مردم به نام اجرای قوانین اسلام پرداخت و خود را محتسب بزرگ لقب داد و با دستان خود حد را اجرا می کرد. زهد پرستی و تظاهر به اسلام در این دوره بشدت افزایش یافت و کسانی که تا دیروز خود پیشگام در میگساری و نقض احکام دین بودند لباس زهد به تن نمودند و شروع به آزار دیگران کردند. اوضاع اجتماعی به گونه ای شده بود که همه برای پیش برد اهداف نادرست خود در لباس دین و زهد در می آمدند تا هم نزد امیر به نان و نوایی برسند و هم از این طریق به آزار مردم بپردازند. حافظ نیز که پس از قتل ابواسحاق اینجو توسط امیر مبارزالدین از دربار و مقام خود به دلیل اینکه در اشعار خود از می و شاهد و ساقی و تمام چیزهایی که از نظر امیر خلاف شرع بود اخراج شده بود،  شروع به سرودن اشعار اعتراض آمیز به این اخلاق ناپسند اجتماعی و اعمال او نمود و در واقع در هر کجا از شعر حافظ که به محتسب اشاره شده منظور امیر مبارزالدین و هر کجا که زبان به انتقاد از زهد فروشی و خرقه پوشی شده منظور اوضاع اجتماعی زمان خود حافظ می باشد، و منظور حافظ از بکار بردن می و میکده و مستی در اشعارش بیشتر به این جنبه اشاره دارد که مستی چون با راستی و پرهیز از ریا همراه است از این زهد ظاهری و ریکارانه بسیار با ارزش تر است:

حافظا می خور و مستی کن خوش باش ولی                 دام تزویر نکن چون دگران قران را

بی خبران زاهدان-نقش بخوان و لا تقل                          مست ریاست محتسب-باده بخواه و لا تخف

مفتی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد                      یال و دمش دراز باد این حیوان خوش علف

به همین علت حافظ چندی به فرقه ی صوفیان که خود را طالب وصال حق می نامیدند متمایل می شود و از زهد ریا کارانه ی شیوخ شهر که با صوفی ها نیز رابطه ی خوبی نداشتند می پرهیزد و به همین علت ملایان که هیچگاه رابطه خوبی با صوفیان نداشتند و اکثر روحانیون نیز که بر سر کار بودند از اهل تسنن بودند بخاطر شیعه بودن حافظ و گرایش او به یک فرقه که خود را منتسب به شیعیان می نامید شروع به دشمنی با حافظ نمودند و همیشه در منبرهای خود حافظ را شخصی مرتد و لاابالی می دانستن و سعی داشتند در اذهان مردم از حافظ چهره ی زشتی بسازند. وقتی خبر به حافظ می رسد در جواب ملایان می گوید:

زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست           در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست

و اما پس از مدت کوتاهی و در چند جلسه اول رفت و آمد حافظ با صوفیان، خواجه کژی های فراوانی در رفتار و عقاید آن ها می بیند و متوجه می شود و می داند که تنها شیخ و واعظ و مفتی اهل تزویر و ریا نیستند و بسیاری از کسانی که بظاهر خود را واقف خدا می بینند نیز باطنی پلید دارند.خواجه در شعری اعتراض خود را به این فرقه اینگونه نشان می دهد:

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد                     بنیاد مکر با  فلک حقه باز کرد

خواجه در مورد صوفیان نصیحتی به مردم می نماید:

خدا را کم نشین با خرق پوشان                      رخ از رندان بی سامان بپوشان

در این خرقه بسی آلودگی هست                    خوشا وقت قبای می فروشان

بیا ز غبن این سالوسیان بین                          صراحی خون دل بربط فروشان

از آن زمان دشمنان خواجه دو گروه شدند: یکی زاهدان و ملایان ظاهری وابسته به حکومت و دیگری صوفیه و هر دو گروه سعی کردند به نوعی برای حافظ مزاحمت ایجاد کنند. اما چندی بعد امیر مبارزالدین بدست پسران خود شاه شجاع و شاه محمود که بخاطر عشرت جویی های خود مورد اهانت پدر واقع شده بودند خلع و بازداشت می شود.پسران چشم او را میل کشیدند و او را در قلعه سپید در کوه گیلویه فارس محبوس کردند(759)با آنکه چندی بعد از حبس آزاد شد چون بر ضد پسران در صدد توطئه برآمد، بوسیله آن ها دوباره بازداشت شد. او را به قلعه بم فرستادند اما در راه مریض شد و قبل از رسیدن به قلعه بم در سال (765 )و در سن 65 سالگی درگذشت. این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به حافظ می گذاشتند و از آنجا که بهره ای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند و دوباره حافظ را به مقام و مرتبت پیشین خود بازگرداند . حافظ که از تجربه ی روزگار عبرت گرفته بود ، به سرودن اشعار روحانی و اخلاقی روی آورد .  جلال الدین شاه شجاع که بلا فاصله بعد از توقیف پدر در فارس به امارت نشست بر خلاف پدر فرمانروایی عشرت دوست و تا حدی بی بند و بار اما همانند پدر جنگجو و مستبد بود.برادرش شاه محمود هم که از جانب برادر حکومت اصفهان و ابرقو را داشت از همان بدو کار به تحریک همسرش خان سلطان که برادرزاده ی شاه ابواسحاق اینجو بود و قصد انتقام خون عموی خود را داشت و همچنین تحریکات شاه یحیی-برادرزاده شاه شجاع- به جنگ با شاه شجاع پرداخت و بالاخره هم این منازعات در اثر مرگ شاه محمود بر اثر بیماری پایان یافت. یکی از اشعار حافظ به سال (767ه ق ) مربوط می شود به شاه شجاع که از شیراز رانده شده بود و در ابرقو حکومت می کرد و یکباره به کرمان تاخته و از طریق کرمان خود را به دروازه ی شیراز رسانیده و به یاری مردم شیراز بر برادر خود سلطان محمود پیروز شده بود.

حافظ  از بیت سوم مقدمه چیده و در بیت چهارم شاه شجاع را به صلح و آشتی و عفو دشمنان دعوت می کند و این سخن را به زبانی شاعرانه بیان می کند و اشاره می کند که خود او مانند همه مردم شیراز گرفتار جور و ستم نگهبانان و سپاهیان سالطان محمود، برادر شاه شجاع بوده اند لیکن «در همه حال می توان عفو کرد»

شمت روح وداد و شمت برق وصال             بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال

احادیا بجمال الحبیب قف و انزل که                نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال

شکایت شب هجران فرو گذاشته به                به شکر آنکه بر افکند پرده روز وصال

چو یار بر سر صلح است و عذر می خواهد      توان گذشت ز جور رقیب در همه حال

بیا که پرده گلریز هفت کاری چشم                  کشیده ایم به تحریر کارپاه خیال

بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ               که کس مباد چو من در پی خیال محال

ملال مصلحتی مینمایم از جانان                      که کس به جد ننماید ز جان خویش ملال

قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی                   به خاک ما گذری کن که خون مات حلال

 و مطابق همین شعر و در خواست حافظ که در واقع از سوی تمام مردم شهر شیراز بوده شاه شجاع برادر خود را می بخشد.

البته گفتنی است که سلطان محمود در سال ( 764 ) از سوی شاه شجاع حکومت ابرقو و اصفهان را داشته و از همان سال علیه شاه شجاع قیام کرده است و یک بار نیز در اصفهان محاصره از سوی سپاه شاه شجاع، با وی صلح کرده و حتی پس از پیروزی سال( 765 )که شاه محمود به شیراز آمده و پس از شکست سال( 767 )که از شیراز به اصفهان رفته است تا سال( 776 )که سال فوت شاه محمود است، بارها میان این دو برادر جنگ در گرفته و هر بار نیز شاه شجاع به اصفهان تاخته، محمود را شکست داده و عفو کرده است.

استقبال مردم از شعر های زیبای حافظ و شهره شدن روز افزونش موجب بروز رشک ورزی ملایان و فقها ی خشک اندیش بر حافظ می شود و آنان را به جایی می کشاند تا در هر بیت و غزل او سندی بیابند برای محکوم نمودن و تکفیر حافظ و این کشمکش بین حافظ آزاده اندیش با ملایان و زاهدان ریا کار همواره در طول حیات خواجه سبب آزار او بوده است.

حافظ در جواب این حسد ورزان  می گوید:

حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ                    قبول خاطر و لطف سخن خداداد است

در عهد حکومت شاه شجاع ودر سال( 760 ه ق )سر انجام در اثرسعایت سخن چینان و حسودان و ملایان وابسته به دربار، توطئه ای با استناد به یکی از اشعار حافظ :

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد        وای اگر از پس امروز بود فردایی.

مفتیان درباری سعی کردند تا مضمون این بیت را اینگونه در نظر شاه جلوه دهند که حافظ به قیام قیامت قائل نیست و بعضی از فقیهان از فرصت استفاده کرده و فتوا نوشتند که «شک در وقوع جزا، کفر است و از این بیت این مستفاد می شود»

توطئه ای علیه او ترتیب داده شد و در نزد شاه شجاع عنوان شد و شاه علی رغم دفاعیات وزیرش قوام الدین صاحب عیار برای حافظ، حکم تکفیر حافظ را صادر کرد و او را برای محاکمه و قتل به نزد خویش فرا خواند. ماموران به منظور اجرای فرمان شاه و مفتیان، به سوی خانه خواجه حمله بردند و خواستند او را بازداشت کرده به منظور اجرای حکم قتل به نزد شاه ببرند. در این بین وزیر شخصی را مخفیانه به خانه خواجه فرستاد و او را از ماجرا آگاه کرد.حافظ از خانه گریخت و بانوی خانه خواجه(همسر حافظ) تمامی آثار و نوشته های حافظ را به چاه ریخت تا بدست ماموران نیفتد.

خواجه حافظ مضطرب گشته و سرآسیمه نزد شیخ زین الدین ابوبکر تایبادی فقیه بزرگ آن روزگار که در آن اوان عازم حجاز بود و دست بر قضا در شیراز تشریف داشت رفت و کیفیت قصد بداندیشان را باز گفت.شیخ گفت:

مناسب آن است که بیت دیگری مقدم بر این مقطع درج کنی، مشعر بدین معنی که «فلانی چنین گفت» تا به مقضای این مثل که: «نقل نقل کفر، کفر نیست» از این تهمت نجات یابی.

بنا بر این خواجه حافظ این بیت را گفته، پیش از مقطع در آن غزل مندرج ساخت که:

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت       بر در میکده با دف و نی ترسایی 

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد              وای اگر از پس امروز بود فردایی.

و به این واسطه خواجه در نزد شاه از خود دفاع نمود و با یاری وزیر قوام الدین که خود هنر دوست و دانشمند و از دوستداران خواجه بود، از این دغدغه نجات یافت. حافظ در غزلی که برای وزیر قوام الدین می فرستد اینگونه از او تشکر می کند:

تو بودی آن دم صبح امید که از سر مهر             برآمدی و سرآمد شبان ظلمانی

به شکر تهمت تکفیر که از میان برخواست            بکوش که از گل و مل داد عیش بستانی

جفا نه شیوه جان پروری بوَد حاشا                    همه کرامت و لطف است شرع یزدانی

رموز سرّ اناالحق چه داند آن غافل                    که منجذب نشد از جذبه های سبحانی

ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد             لطایف حکمی نکته های قرآنی

بعد از این واقعه شاه شجاع عازم سرکوبی شاه یحیی- پسر برادر خود که ابتدا در شیراز زندانی بود اما   با فریب کوتوال قلعه قهندز(کهندژ) در آن حصار، تحصن اختیار می کند.شاه شجاع با وجود لشکر کشی نمی تواند یحیی پسر مظفر را شکست بدهد. سرانجام بین طرفین صلح می شود و قرار بر آن می گذارند که یحیی قلعه قهندز را به عموی خود، شاه شجاع بسپارد و خود به یزد رفته در آنجا حکومت کند و چون به یزد می رسد به انواع تزویر و حیله چنگ می زند و از فرمان شاه شجاع سرپیچی می کند تا سرانجام شاه شجاع با لشکری به سوی یزد می تازد، خود در ابرقو می ماند و وزیر خود خواجه قوام ا لدین صاحب عیار را با لشکری گران به یزد می فرست، قوام الدین یزد را محاصره می کند، شاه یحیی به یاری حسودان قوام الدین، نامه ها یی به شاه شجاع می فرستد و با او قرار صلح می گذارد و در این میان برای قوام الدین پرونده هایی تشکیل می دهد و شاه شجاع او را گرفته و به زندان می اندازد و در ذی قعده 764 ه ق فرمان قتل او را صادر می کند.

حافظ در مقام دفاع از وی بر آمده و با نامه ای دل نشین، پایمردی می کند تا شاه شجاع از گناهان وی چشم پوشی بکند. البته هر کس باید بداند که شفاعت در برابر پادشاهی چون شاه شجاع کار آسانی نیست که براحتی چشمان پدر خود را میل کشیده و به آسانی فرمان داده دو دیده جهان بین فرزند جوانش شبلی را بیرون آورده جای آن را میل کشیده اند. با این همه حافظ کمر همت می بندد و دل به دریا می زند تا در اصلاح جامعه خویش بکوشد و از قتلی ناجوانمردانه پیشگیری بکند و هم بیاد یاری قدیم قوام الدین در هنگام حکم تکفیرحافظ به نوعی نسبت به این وزیر ادای دین نموده باشد ، ولیکن همچنان که خود در نامه خویش حدس زده است ، به احتمال زیاد حسودان و سخن چینان درباری ، شاه را محاصره کرده از رسیدن این نامه تاریخی به دست شاه جلوگیری کرده اند. حافظ این نامه را در قالب شعر برای شفاعت وزیر نزد شاه شجاع فرستاد که هرگز به دست او نرسید:

به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد              تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند               کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز             به یار یک جهت حق گزار ما نرسد

هزار نقد به بازار کاینات آرند                       یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد

هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی                  به دل پذیری نقش نگار ما نرسد

دلا ز طعن حسودان مرنج و واثق باش           که بد به خاطر امیدوار ما نرسد

چنان بزی که اگر خاک ره شوی                              کس را غبار خاطری از رهگزار ما نرسد

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او         به سمع پادشه کامگار ما نرسد

حافظ در مرثیه وی غزلی زیبا سروده و هم در آنجا اشاره و کنایه ای دارد بر آنکه وی در مملکت حسن(شیراز) سر تاجوری داشته است:

آن یار کزو خانه ما جای پری بود                               سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود

دل گفت فرو کش کنم این شهر به بویش              بیچاره ندانست که یارش سپری بود

منظور خردمند من آن ماه که او را                               با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود

از چنگ منش اختر بد مهر به در برد                  آری چه کنم دولت دور قمری بود

عذری بنه ای دل که تو درویشی او را                 در مملکت حسن سر تاجوری بود

تنها نه ز راز دل ما پرده بر افتاد                                    تا بود فلک شیوه او پرده دری بود

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت        باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود

خوش بود لب آب و گل و سبزه و لیکن              افسوس که آن گنج روان ره گذری بود

خود را بکشد بلبل از این رشک که گل را                    با باد صبا وقت سحر رهگذری بود

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ                  از یمن دعای شب و درس سحری بود

٭٭٭

حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود.

حوالی سال 764 ق،درزمان حکومت شاه یحیی ازپادشاهان آل مظفر،وبنابه دعوت او،عازم یزد شد؛دوسال هم درآن جا ماند وچون از شاه یحیی ومردمان یزد بی مهری دید،به شیراز بازگشت.غزل زیررادرشکایت ازآن دوران ودرشهریزدسروده است:

نمازشام غریبان چو گریه آغازم                                      به مویه های غریبانه قصه  پردازم

به یاد یارودیارآن چنان بگریم زار                                 که ازجهان،ره ورسم سفربراندازم

هنگامی که شهرت شاعرنوازی سلطان محمود دکنی (780-799 ه) پادشاه هند و وزیرش میر فیض‌الله انجو به فارس رسید، حافظ راغب دیدار دکن گشت و چون پادشاه بهمنی هند و وزیر او را مشتاق سفر خود به دکن یافت، از شیراز به " هرمز " رفت و در کشتی محمود شاهی که از دکن آمده بود نشست اما پیش از روانه شدن کشتی باد مخالف وزیدن گرفت و طوفان و غوغایی برپا شد. شاعر کشتی را -ظاهراً به قصد وداع با بعضی از دوستان در ساحل هرمز، اما در واقع از بیم مخاطرات سفر دریا - ترک گفت و این غزل را به میر فیض‌الله انجو فرستاد و خود به شیراز رفت:

دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی‌ارزد      به می‌‌بفروش دلق ما کزین به‌تر نمی‌ارزد

بسی آسان  نمود اول غم دریا به  بوی  سود       غلط کردم!که یک موجش به صدگوهرنمی ارزد

در دوران شهرت خواجه، حافظ احمد جلایر حاکم بغداد از شمس الدین محمد برای شب شعری در بغداد دعوت می کند، اما حافظ بر خلاف همشهریش سعدی اهل مسافرت نبود و دعوت حاکم بغداد را به این صورت رد می کند:

شاها جلوه ی حسن تو دل می برد از شاه و گدا                 چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی

گرچه دوریم بیاد تو قدح می گیریم                                بعد منزل نبود در سفر روحانی

ولی گاهی به خاطرناسپاسی همشهریانش و ازارهایی که از سوی ایشان دائما به او می رسید،آرزو می کرد که کاش دعوت او را می پذیرفت:

ره نبردم به مقصود خود اندرشیراز                                    خرم آن روزکه حافظ ره بغداد کند

٭٭٭

در اواخر، شاه شجاع لشکر به تبریز و سلطانیه برد و آنجا را فتح کرد .در سال های آخر عمر هم پسر خود شبلی را بخاطر یک سوءظن بیجا نسبت به اینکه قصد شورش را دارد دستگیر و کور نمود(785) و بعد از آن دچار اندوه و تاثر شد و به سبب افراط در شرابخواری به بیماری نقرس مبتلا گشت و در سال (786) هلاک شد.

بعد از او فرزندش زین العابدین آل مظفر به حکومت فارس رسید. شاه شجاع پیش از مرگش نامه ای به تیمور نوشته بود و زین العابدین را به او سپرده بود. در آغاز یورش دوم ، تیمور فرستاده ای را به فارس گسیل داشت و از زین العابدین خواست تا بر وفق وصیّت پدر به خدمت وی بشتابد.زین العابدین به این پیام اعتنایی نکرد و حتی به فرستاده تیمور هم اجازه بازگشت نداد. تیمور از این رفتار زین العابدین به خشم آمد و تنبیه او را ضرورت یافت و از طریق همدان و اصفهان به سمت فارس تاخت.حکمران اصفهان از در اطاعت در آمد و فاتح بی گذشت از مردم مالیات سنگینی برای نعل بهای لشکر را مطالبه کرد. اما چون لشکر در کار وصول  این مالیات خشونت به خرج داد و به مال و ناموس خلق تجاوز هایی کرد(789).در این ماجرا یک ماجراجوی روستایی، که نامش علی کج پا بود مردم را به خودداری از پرداخت «نعل بهای لشکر منصور»که تیمور بعنوان باج از اهل شهر مطالبه می کرد تشویق می کرد و از حکم گرد آوری تمام چهارپایان بارکش که اجرای آن در جریان تمام امور ایجاد اختلال می کرد مانع آمد.جمعیت انبوه گرد او جمع آمدند و لشکر فاتح برای متفرّق کردن مردم بیشرمی و بیرحمی بسیار کرد که در تعرض و مقاومت عام تلفات داد. تیمور که خشم و وحشت او را دیوانه کرده بود فرمان داد تا دسته های «ده هزاره»، «هزاره» و«صده» از مجموع سپاهیانش هر یک به تعداد افراد خویش سرهای بریده را به «محاسبان صاحبقران» تحویل دهند. ماموران یاسا در اجرای حکم فاتح حداکثر شدت عمل را نشان دادند و افراد دسته ها دست به کشتن مردم زدند . بعضی از افراد که دوست نداشتند به دست خود مباشر قتل شوند به روایت میرخواند یک مورخ معروف همان عصر،سر های بریده را از«یاساقیان»می خریدند و به محاسبان تحویل می کردند.در هنگامه ای که در آن خرید و فروش مهیب راه افتاده بود،در اوایل روز سر به بیست دینار معامله می شد و در اواخر روز که هر دسته سهمیه ای را که بعهده داشت به خزانه سپرده بود بهای سر آدمی به نیم دینار رسیده بود و کسی نمی خرید با این حال کشتار همچنان ادامه داشت و ترکان سمرقند هر که را می یافتند سر می بریدند.بیش از هفتاد هزار تن به قتل رسیدند و نزدیک پنجاه کله مناره در اطراف حصار شهر بوجود آوردند.

با این قتل عام وحشیانه، وحشت ترکان سمرقندی در تمام دل ها جای گرفت و دروازه های شیراز بدون خونریزی بر روی سپاه تیمور گشوده شد  .زین العابدین فارس را رها کرد و به سمت بغداد گریخت که در بین راه توسط پسر عمو و معارض خود شاه منصور اسیر شد و او زین العابدین را در قلعه ی سلاسل محبوس کرد و خود دلیرانه در برابر سپاه تیمور جنگید تا اینکه کشته شد. شاه منصورموردعلاقه حافظ بوده وبه گفته دکترغنی،بیش ازدیگرامراموردتوجه بوده است. دراشعارزیر،حافظ به آن پادشاه نظرداشته است:

بیا که  رایت منصور پادشاه  رسید                                   نویدفتح وبشارت به مهروماه رسید

ازمرادشاه منصورای فلک سربرتاب                                 تیزی شمشیر بنگر ، قوت بازوببین

اواخر زندگی‌ شاعر بلند آوازه‌ ایران‌ همزمان‌ بود با حمله‌ امیر تیمور و این‌ پادشاه‌ بیرحم‌ و خونریز پس‌ از جنایات‌ و خونریزی‌های‌ فراوانی‌ که‌ در اصفهان‌ انجام‌ داد و از هفتاد هزار سر بریده‌ مردمان‌ شوریده‌ بخت‌ آن‌ دیار چند مناره‌ ساخت‌ روبه‌ سوی‌ شیراز نهاد. داستان‌ ملاقات‌ تاریخی‌ و عبرت‌ انگیز خواجه‌ حافظ با تیمور نیز اگر صحت‌ و اعتبارداشته‌ باشد ظاهرا در سال‌ 790 ه. ق‌ و یک‌ سال‌ پیش‌ از مرگ‌ شاعر نامدار صورت‌ گرفته‌ است‌. براساس‌ این‌ داستان‌ پس‌ از آنکه‌ دروازه‌های‌ شیراز به‌ روی‌ مؤسس‌ سلسله‌ تیموریان گشوده‌ شد امیر تیمور قاصدی‌ را به‌ نزد حافظ فرستاد و او را به‌ نزد خود خواند و گفت‌: من‌ اکثر ربع‌ مسکون‌ را با این‌ شمشیر مسخر ساختم‌ و هزاران‌ جای‌ و ولایت‌ را ویران‌ کردم‌ تا سمرقند و بخارا را که‌ وطن‌ مألوف‌ و تختگاه‌ من‌ است‌ آبادان‌ سازم‌ و تو آن‌ گاه‌ به‌ یک‌ خال‌ هندوی‌ ترک‌ شیرازی‌ سمرقند و بخارای‌ ما را در یکی‌ از ابیات‌ خود به‌ فروش‌ می‌رسانی‌:

اگر آن‌ ترک‌ شیرازی‌ به‌ دست‌ آرد دل‌ ما را / به‌ خال‌ هندویش‌ بخشم‌ سمرقند و بخارا را//

گویند خواجه‌ زیرکانه‌ در جواب‌ وی‌ به‌ فقر و نداری‌ خود اشاره‌ کرده‌ و می‌گوید: ای‌ سلطان‌ عالم‌ از این‌ بخشندگی‌ است‌ که‌ بدین‌ روز افتاده‌ام‌. این‌ پاسخ‌ زیبا وشوخ‌ طبعانه‌ مورد پسند تیمور واقع‌ می‌گردد و او را مورد عنایت‌ خود قرار می‌دهد. مرگ‌ خواجه‌ یک‌ سال‌ پس‌ از این‌ ملاقات‌ صورت‌ گرفت‌ و وی‌ در سال‌ 791 ه.ق‌ در گلگشت‌ مصلی‌ که‌ منطقه‌ای‌ زیبا و باصفا بود و حافظ علاقه‌ زیادی‌به‌ آن‌ داشت‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد و از آن‌ پس‌ آن‌ محل‌ به‌ حافظیه مشهور گشت‌.

٭٭٭

وفات وی در شصت و چند سالگی در سال 792 یا 791 اتفاق افتاد .و پس از وفاتش شخصی به نام محمد گلندام که همان دوست ومرید و شاگرد همیشگی حافظ بود اشعار وی را جمع آوری کرد. نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفر وی می دانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند.

در مشاجره ای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:


قدم دریغ مدار از جنازه حافظ ----- که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت

٭٭٭     

اصطلاح زیارت که بیشتر برای اماکن مقدّسی نظیر کعبه و بارگاه حسین‌بن علی، امام سوّم شیعیان به‌کار می‌رود،برای حافظ نیز بکار می رود به‌خوبی نشان‌گر آن‌ست که حافظ چه چهرهٔ مقدّسی نزد ایرانیان دارد. معتقدان به حافظ رفتن به آرامگاه او را با آداب و رسومی آیینی همراه می‌کنند، از جمله با وضو به آنجا می‌روند، و در کنار آرامگاه حافظ کفش خود را از پای بیرون می‌آورند که در فرهنگ مذهبی ایران نشانهٔ احترام و قدسی بودن مکان است.

حافظ شیرازی در شعری پیش‌بینی کرده‌ است که مرقدش پس از او زیارت‌گاه خواهد شد:

بر سر تربت ما چون گذری، همّّّت خواه

که زیارت‌گه رندان جهان خواهد بود

ایرانیان طبق رسوم قدیمی خود در روزهای عید ملی یا مذهبی نظیر نوروز بر سر سفره هفت سین، و یا شب یلدا، با کتاب حافظ فال می‌گیرند.

٭٭٭

گذری بر درونیات حافظ :

از مهمترین وجوه تفکر حافظ را می توان به موارد زیر اشاره کرد:


1- نظام هستی در اندیشه حافظ همچون دیگر متفکران عارف، نظام احسن است، در این نظام گل و خار در کنار هم معنای وجودی می یابند.


حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج


فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟


من اگر خارم اگر گل، چمن آرایی هست

 
که از آن دست که او می کشدم می رویم


2- عشق جان و حقیقت هستی است و در دریای پرموج و خونفشان عشق جز جان سپردن چاره ای نیست.

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد


عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

عقل می خواست کز آن شعله چراغ افروزد


دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

3- تسلیم و رضا و توکل ابعاد دیگری از اندیشه و جهان بینی حافظ را تشکیل می دهد.

آنچه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم

اگر از خمر بهشت است و اگر باده مست


تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

4-انتظار و طلب موعود:

انتظار رسیدن به فضایی آرمانی از مفاهیم عمیقی است که در سراسر دیوان حافظ به صورت آشکار و پنهان وجود دارد، حافظ گاه به زبان رمز و سمبول و گاه به استعاره و کنایه در طلب موعود آرمانی است. اصلاح و اعتراض، شعر حافظ را سرشار از خواسته ها و نیازهای متعالی بشر کرده است:

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

که از انفاس خوشش بوی کسی می آید

***

ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

***
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

٭٭٭
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

٭٭٭

با آنکه حافظ غزل عارفانهٔ مولانا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زده‌است، نوآوری اصلی به‌سبب تک بیت‌های درخشان، مستقل، وخوش‌مضمون فراوانی ست که ایجاد کرده‌است. استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سوره‌های قرآن تأثیر گرفته‌است، که آن را انقلابی در آفرینش اینگونه شعر دانسته‌اند (صفحهٔ ۳۴ حافظ‌نامه، شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ، بخش اوّل.)

روزگار حافظ روزگار زهد فروشی و ریاورزی است و حافظ سرسخت و بی باک به مبارزه با این مرض پرداخته. حافظ رندانه در هوای پلشت زمان خود جهانی آرمانی و انسانی آرمانی آفریده. آشنایی حافظ با ادبیات فارسی و عرب بر آشنایی او از دین اسلام که کتاب اصلی آن (قرآن) به زبان عربی است افزود و او را تبدیل به یک رند آزاد اندیش کرد به گونه ای که بخش زیادی از دیوان حافظ به مبارزه با ریاکاران اختصاص دادهشده است:

فدای پیرهن چاک ماهرویان باد

 هزارجامه تقواوخرقه پرهیز

٭٭٭

به کوی می فروشانش ز جامی بر نمی گیرند

زهی سجاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد

او تعصبات را کنار کذاشته و فارغ ازهرقید و بندی به مبارزه با کسانی برخاست که دین و قدرت خودرا به عنوان سنگر و سلاحی برای تجاوز به حقوق دیگران مورد استفاده قرار می دادند. حافظ در این مبارزه به کسی رحم نمی کند شیخ، مفتی، قاضی و محتسب همه ازکنایات واشعار اوآسیب می بینند.

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب

چون نیک بنگری همه تزویر می کنند

٭٭٭

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

٭٭٭

او باده نوشی را برتر از زهدفروشی ریاکاران می داند:

باده نوشی که دراوروی و ریایی نبود

 بهتراز زهد فروشی که در او روی و ریاست

می خورکه صد گناه زاغیار در حجاب

 بهتر ز طاعتی که ز روی ریا کنند

٭٭٭

انسان شناسی و حافظ :

 
انسان در جهان بینی عرفانی نقش فوق العاده ای دارد تا انجا که انسان عالم کبیر است و جهان عالم صغیر . در شعر حافظ انسان آزاده ای شوریده است که در قلبش شعله تابناک عشق روشن است و بار امانتی را که کوهها و آسمانها از پذیرفتن آن سرزندند بر دوش میکشد و فراتر از فرشتگان اوج میگیرد و آنان را وامیدارد تا با او باده مستانه بزنند:

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند


حافظ اختلاف آدمیان را د رنیافتن حقیقت میداند و میگوید :


جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

 
ریشه رنج انسان در پراکندگی است و نیز ریشه کینه ها و خودخواهی ها .حافظ جهان را خراب آباد و دامگه حادثه میداند و میگوید که اگر چند روزی روح انسان درقفسی گرفتار است سرانجام آزاد خواهد شد :


چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست

روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم


در شعر مولوی انسان عاشقی است لبریز از شور جنون د ر شعر سعدی انسان موجودی است کاملا عادی در شعر خیام حیران و سرگشته است اما در شعر حافظ نشانی میابد که ویژه خود اوست . هم عاشق است و هم آزاده هم چشم به زیبایی های زمین دارد و هم زشتی ها را میبیند . مهمتر از همه اینکه بر جهانی بهتر و شایسته تر نظر دارد. جهانی آنچنان که باید باشد نه آنچنان که هست. :

 آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

منابع:

  1. دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ، تهران ، گنجینه ، 1376
  2. رضازاده. شفق ، صادق : تاریخ ادبیات ایران ، شیراز، دانشگاه پهلوی ، 1354
  3. زرین کوب ،  عبدالحسین : از کوچه رندان ، تهران ، امیرکبیر، 1356
  4. سایکس سر، پرسی (: تاریخ  ایران (جلد دوم ، ترجمه محمدتقی فخرداعی گیلانی ، تهران ، دنیای کتاب ، 1363__
  5. اختر، عبادالله. دیوان حافظ با ترجمه و شرح اردو، پیشگفتار از دکتر محمّد ریاض خان، ناشران: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان - اسلام‌آباد، و مؤسسهٔ الکتاب گنج بخش رود - لاهور، ۱۳۹۹ هجری / ۱۹۷۹م
  6. اشعار برگزیدهٔ پنجاه‌گانهٔ حافظ (یا حافظ به ۲ زبان)، گردآوری آرتور جی. آربری (Arthur J. Arberry)، انتشارات پدیده، ۱۳۶۷
  7. حافظ، خواجه شمس‌الدین محمد. دیوان حافظ تصحیح خانلری(جلد دوم). به تصحیح و توضیح پرویز ناتل خانلری. چاپ دوم، تهران: انتشارات خوارزمی، ۱۳۷۵.
  8. خرّمشاهی، بهاءالدّین. حافظ‌نامه، شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ، بخش اوّل، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۳
  9. خرّمشاهی، بهاءالدّین. حافظ‌نامه، شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ، بخش دوّم، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹. ISBN: ۹۶۴-۴۴۵-۱۷۴-۰
  10. خداوندان عرش ادب ، نویسنده دکتر امید مجد ،انتشارات امید مجد ، شهریور ۱۳۸۱
  11. خرّمشاهی، بهاءالدّین. ذهن و زبان حافظ، چاپ هفتم، انتشارات ناهید، تهران، ۱۳۸۰. ISBN: ۹۶۴ - ۶۲۰۵ - ۱۸ - ۶
  12. خرّمشاهی، بهاءالدّین. حافظ، چاپ سوّم، انتشارات طرح نو، تهران، ۱۳۷۸. ISBN: ۹۶۴-۵۶۲۵-۲۹-۷
  13. لاهوری، ابوالحسن عبدالرّحمن ختمی. شرح عرفانی غزل‌های حافظ، با تصحیح و تعلیقات بهاءالدّین خرّمشاهی، کورش منصوری، و حسین مطیعی امین، در ۴ مجلّد، تهران: نشر قطره، ۱۳۷۴
  14. Wilberforce Clarke, The Divan-I- Hafiz, The Octagon Press Ltd., London, ۱۸۹۱ A.D.
  15. Shehzad Ahmad Khan, Studies in persian Poetry, Royal Book Company, Karachi
  16. Arberry, A. J., Fifty Poems of Hafiz, Published by The Syndics of the Cambridge University Press, ۱۹۶۲ (First edition ۱۹۴۷

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر