شعر غمگین شب یلدا اشاره به این عقیده دارد که این شب در تاریکی و سیاهی بینظیر است و طولانی بودن آن باعث میشود بین شبهای سال غصه بیشتری داشته باشد. درد، فقر، تنهایی، حس گریه، غربت و دوری از دوستان، دلتنگی برای خاطرات گذشته و... از مضامینی هستند که در شعر غمگین درباره شب یلدا به آنها اشاره شده است. در مطلب پیش رو انواع متنوع شعر شب یلدا را بخوانید.
مجموعه شعر غمگین شب یلدا
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
هوشنگ ابتهاج
✦✦✦✦✦✦✦
آخرین روز خزان هم چه گریزان شده است
آذرم رفت و دی سرد زمستان شده است
باد سردی شده و پنجره را میکوبد
گربه را کشته دم حجله و طوفان شده است
شمع و شام شب یلدا و قلم در دستم
بیت بیت غزل از دست تو گریان شده است
به چه احساس قشنگی شده ابری غمگین
بغض بشکسته و همدرد خیابان شده است
با اشارات قلم دست و دلم میلرزد
چشمهای تر من گوش به فرمان شده است
شب یلدای من افکار تو و اشعار است
من و این آب اناری که به چشمان شده است
چه شبی بهتر از امشب که تو را یاد کنم
حال و احوال تو بر قافیه مهمان شده است
محسن روشنایی
✦✦✦✦✦✦✦
دوباره یک شب یلدا دوباره قرعهی فال
و نیستی که بگویی «الهی از امسال...»
به خاک من که پر از آرزوی پرواز است
بگو چگونه بمانم بدون پر، بی بال
در آستانه سرمای دی بدون توام
هنوز زنده که... بنویسم از... خیال محال!
هنوز زنده به امید مرگ وقتی که
به من امید تو را میدهد، تو... قرعه فال
همین دو چشم تر من بس است روزی که
تو را دوباره ببینم تو را اولی الاحوال
زهرا رشیدی
من پارههای قلبم و در اشک جاریام
خونابهای به وسعت یک زخم کاریام
چون قلب دیرسال تراشیده بر درخت
تنهاترین نشانه یک یادگاریام
یلدای من که ثانیه شوم ساعت است
ای وای بر حکایت شب زنده داریام
زندان شیشه بود جوابم که چون گلاب
دیدم سزای خنده شوم بهاریام
من دست بر کمر زده ام از خمیدگی
جز دست من نکرده کسی دستیاریام
غمزوزه جراحت گرگم به کوهسار
با درد خویش هم نفس بی قراریام
چون سایه ی طویل درختم که در غروب
هر لحظه بیشتر ز تن خود فراریام
بندی به پای دارم و باری گران به دوش
در حیرتم که شهره به بی بند و باریام
غلامرضا شکوهی
✦✦✦✦✦✦✦
مینشینم با غمم تنها، شب یلدا من
زیر این سقف پر از تزویر، ناپیدا من
میزنم بوسه بر آن دیوان حافظ، که او
فاش گوید غیب و از گفته او شیدا من
آن ترنمهای ناب و دلکش لوء لوءها
آسمانها میبرندم، مست و بی پروا من
آن دلی کو نیست دیوانه حافظ دل نیست
این سخن را زیر لبها میکنم نجوا من
علی خدادادی
✦✦✦✦✦✦✦
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم... با دلهای تنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم
قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتر
بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر
هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر...
حامد عسکری
✦✦✦✦✦✦✦
گویند نیست از شب یلدا درازتر
پیداست اینان شام غریبان ندیده اند
✦✦✦✦✦✦✦
شبها به چه جان کندنی از نیمه گذشتند
تقویم ، سراسر شب یلدا شده بی تو
حسنا محمدزاده
زیباترین اشعار عاشقانه شب یلدا
شعر نو غمگین شب یلدا
یلدا
زنى ست
كه موهاش را تا كمر
بلند كرده
ایستاده روبروى خودش
و خطّ چشم مى كِشد،
زنى كه دستش
بوى سیب و آیینه گرفته
لبش رنگ انارِ دندان خورده...
كه لباس شبش
حریرِ بى حریمى ست
كه مردِ خوابهاى شبانه اش را
به آن مى پیچد
یلدا
طولانى ترین گریه مردى ست
كه خواب نمى بیند
كه تا كمر خم شده
از وقتى
زنش موهایش را كوتاه كرده
و رفته،
زنى كه خطّ چشمش ریخته
بس كه وقت رفتن
گریه كرده
یلدا
همین نبودنِ زنى است
كه موهایش
كمر مردى را خم كرده...
کامران رسول زاده
✦✦✦✦✦✦✦
حالا دیدی؟!
پاییز هم تمام شد
یلدا هم گذشت
زمستان هم تمام میشود
هیچ چیز پایدار نیست!
اما دلی که تنگ باشد
همش به دنبال بهانه میگردد
که دل تنگیاش را با یک فصل
یا یک شب توجیه کند!
اینها تقصیر هیچ کس نیست
مشکل دلهایمان است
که زود به زود
و برای کسانی تنگ میشود که
خیلیهایشان لیاقت این دلتنگی را ندارند
محسن دعاوی
✦✦✦✦✦✦✦
همه برای یک دقیقه بیشتر شدن یلدا
لحظه شماری میکنند
جز بچههای بیخانمان
که باید یک دقیقه بیشتر بلرزند
خدایا
سرگرم یلدا که شدیم
یک دقیقه را
کم کن
یکتا رفیعی
شب یلدا در شعر شاعران بزرگ پارسی زبان
یلدا، دوباره در آغاز فصل سرد
شعر و غزل را برای وسعت تنهایی تو عاشقانه کرد
شب را کنار تو
با خماری و مستی توی برف
پس لرزههای اول دیماه را نشانه کرد
ساعت به اول زمستان رسیده است
امشب دل غزل زده ام را درمان چه میشود
دیگر به مغز پریشان من، خون نمیدهد
دیر آمدی
تنهاترین وب یلدای سال پیش
دیگر به فکر تو هم آرام نمیشود
آری
پاییز بی بهار به انتها رسیده است
اینجا دوباره خواب از سر کلاغان شهر ما
با فال و غزل و هندوانه
یکجا پریده است
امشب از ترس کابوس منتظر
بر دست نوشتههای یخ زده
کبریت میکشم
شاید پناه برم از سرمای سرنوشت
به رویای تو
به امید اضطراریت
این شعر هم به تاراج سرمای امشب بلند شد
شاید دوباره ایمان بیاوریم،
به آغاز فصل سرد
حسین بنائی
✦✦✦✦✦✦✦
یلدا
سفیدی چشم کودکیست، سیاه،
بر منقار کرکس
یلدا
گیسوان بلند و
خیس مادر من بود
که دسته دسته
بر دست سیاه زمستان
طعمه باد شد
یلدا
عمق زخمهای من است
که با هیچ ضیافتی
سیر نمیشود
یلدا
دردهای
یله شده من است
که سحرشان را سِحر،
کرده اند
یلدا
عشق من بود
به کوتاهی یک قطعه
و یلدا، آه!
آیینهای بود
بر پیشانی غزلم؛
که با مکر انار،
در هم شکست!
یلدا؟
آلزایمر من است
کجا، گذاشتماش؟
محمد ترکمان
شب بود
شبی جدا از شبهای سپری شده
شبی پر از خاطره
پر از هیاهو
پر از احساس پرواز
شبی آکنده از نیاز
شبی بود از شبهای اول زمستان
شبی در ظاهر سرد
اما در وجود ما بود گرم
گرم در باطن انسانها
شبی گرم به خاطر احساس شادی
به خاطر احساس علاقه عاشقان
شبی بود از شبهای دی ماه
شبی که همه مردم شاد بودند
همه میخواستند باشند میهمان مهربانی
میخواستند باشند در خاطره این شب جاودانی
آنها پر بودند از عشق
پر بودند از بوی بهار
پر بودند از بوی خاک تازه باران دیده
این شب:
شب یلدا بود
شب خاطرهها
شب با هم بودن و در کنار هم
شب احساس آزادی و رهایی
شب پرواز و جدایی
جدایی از غم و اندوه
شب دوباره زیستن
دوباره نگریستن
نگریست به دنیای پر از زیبایی
با تمام سختی و نگرانیها
شب زیستن با تمام ای کاشها و امیدها
بلی
بود شب یلدا
بهترین شب سالهای عمر ما
احمد رشیدی
✦✦✦✦✦✦✦
شب بی موج و من تنها
شبی با آن نگاه نازک مهتاب و لبخند وب
میان اوج تاریکی و انوار
و من خاموش و بی پروا
نگاهم روبروی سایههای روشن و زیبا
نگاهم در نگاه عشقهای پرفروغ است
و من هم
آن مثال موجهای رانده در شنزار ساحل
که با یک راه برگرداندن
به سوی آب دریا میخروشند
شب یلدا
دلم در خواب پروانه شدن بود
ولی افسوس
دلم در اوج رفتن روبه شمعی سوخت و من نالان
کنار سفره ای از عشق خالی
شبی مایوس و سرگردان، دارم امشب
دلم در خلوت صحرای خود هزاران بار قاصد بود
ولی
امشب، کسی نیست
که این پیک دلم را هم صدا بخشد
و این
یلدای ما را همسفر خواند
شب یلدا
حسین پروند
✦✦✦✦✦✦✦
شب را با سیاهی
تاریکی دل
غصه
اشک ناامیدی
بی وفایی شناختند
حال در همین شب
ستارهها درخشیدند
ماه عشوه گرانه تابید
عاشق به عشقش رسید
شب شروعی شد
روشنایی برای فردای گم شده
دامنش را گسترد
یگانه دختر مهتاب بیاید
زاده شد
زیبایی در مرداب
گلی در ظلمت
در یگانه شب گیتی
عالم تک وب ای دید
دل باخت
عاشقانه جشن گرفت
یلدا آمد
با تمام نبایدهایش
با حکم مرگش
سولماز مُجازی