آرشیو مقالات و تحقیقات
maghale.wikibix.ir

شعر در مورد سحرگاه

نویسنده : محمد پارسایی | زمان انتشار : 31 تیر 1400 ساعت 16:06

 مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

به يک جرعه ز جام افطار کردم

ز کردار بد، استغفار کردم

سحر با بانگ سرمستانه ي خويش

تمام خفتگان، بيدار کردم

***

سحر با يار مي کردم مناجات

ندا آمد بيا سوي خرابات

اگر با بي دلان، همدم نباشي

نمي يابي تو ره سوي سماوات

***

اگر عاشق نِيي، عمرت هدر باد

درخت روح و جانت بي ثمر باد

نشان عاشقي باشد همان که

نماز شفع و وترت در سحر باد

***

سحرگاهان به سجاده نشستم

کنار خُمّ پر باده نشستم

نشستن نزد مه رويان چه سخت است

ولي بر درگهت ساده نشستم

***

سحر، مستان به لب ها نِي گرفتند

ره ميخانه را در پي گرفتند

بديدم دوش در عالم عشق

ملائک هم سراغ مِي گرفتند

***

سحر با يار مي کردم نيايش

از او وصلش طلب کردم به خواهش

سرودم مصرعي ناگه صدا زد

عمل سودت رساند نه سرايش

***

سحرگاهان، هوا که گرگ و ميش است

به يادم آوَرَد جنگي به پيش است

رَوَد ميش دلم در چنگ شيطان

همان گرگي که در کامش دو نيش است

***

اذان صبحگاهان، اذن ديدار

براي ديدگان پاک و بيدار

صباي بامدادان مي خرامد

به قلب عاشقان روي دلدار

***

چو برخيزم ز خواب صبحگاهي

کند چششم فلق را يک نگاهي

به خاطر آورم صبح قيامت

ز غفلت وارهانم يا الهي

***

شبي اشک خودم را هديه کردم

به درگاهش بسي من گريه کردم

براي آنکه آن هديه پذيرد

ز شب تا صبحگاهان مويه کردم

***

شباهنگام، بزم مِي به پا شد

زدم جامي و بنيانم فنا شد

به صبح صادق از بوي بيانم

شدم رسوا و رازم بر ملا شد

***

اگر بي چاره ام، او چاره ساز است

سراپايم نياز، او بي نياز است

به جا آور سپاس اين همه لطف

ز جا برخيز، هنگام نماز است

***

تويي باران و من هم يک کويرم

يقين دارم نباري، من بميرم

نمازم قصد استسقا بخوانم

قنوت التجا هر روز، گيرم

***

«اُجيبُ دعوة الدّاع» ات شنيدم

به آن آغوش بازت پر کشيدم

از آن روزي که گفتي «يا عبادي»

همه عالم پر از داعي بديدم

***

تو ستارالعيوبي، من سيه کار

تو غفارالذنوبي، من گنه کار

که رحم آرد به من جز ذات پاکت

تو خيرالعامليني، من تبه کار